نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

باید پس از خواندن هر سؤال در عرض فقط 5 ثانیه به آن جواب درست را بدهید در پایان تعداد پاسخهای درست شما ضرب در 10 میشود و میزان آی کیو شما را نشان میدهد.


1- بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟


2- اگر دکتر به شما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول میکشد تا تمام قرصها خورده شود؟


3- من ساعت 8 شب به رختخواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟


4- عدد 30 را به نیم تقسیم کنید وعدد 10 را به حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می آید؟


5- مزرعه داری 17 گوسفند زنده داشت تمام گوسفند هایش به جز 9 تا مردند چند گوسفند زنده برایش باقی مانده است؟


6- اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید که در آن یک بخاری نفتی یک چراغ نفتی و یک شمع باشد اول کدامیک را روشن میکنید؟


7- فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک میشود این خرس چه رنگی است؟


8- اگر 2 سیب از 3 سیب بردارین چند سیب دارید؟


9- حضرت موسی از هر حیوان چند تا با خود به کشتی برد؟


10- اگر اتوبوسی را با 43 مسافر از مشهد به سمت تهران برانید و در نیشابور 5 مسافر را پیاده کنید و 7 مسافر جدید را سوار کنید و در دامغان 8 مسافر پیاده و 4 نفر را سوار کنید و سرانجام بعد از 14 ساعت به تهران برسید حالا نام راننده اتوبوس چیست؟

 


ارزیابی تست براساس تعداد جوابهای نادرست سطح هوش


7 تا و بیشتر دانش اموز دبستان


6 تا دانش اموز دبیرستان


5 تا دانشجو


2-3 استاد دانشگاه


1 مدیران ارشد

 


.

 


.

 


.

 


.

 


.


پاسخ تست ها


1- تمام ماهها حداقل 29 روز را دارند


2- یک ساعت (شما یک قرص را در ساعت 1 و دیگری را درساعت 1/5 و بعدی را در ساعت 2 می خورید)


3- ساعت کوکی نمیتواند شب و روز را تشخیص دهد پس به اولین ساعت 9 که برسد زنگ میزند که


ساعت 9 شب است


4- حاصل 70 است ( تقسیم بر نیم معادل ضرب در 2 است)


5- او 9 گوسفند خواهد داشت


6- کبریت


7- سفید چون خانه ای که هر چهار دیوارش رو به سمت جنوب پنجره داشته باشد باید در نوک قطب جنوب باشد


8- همان2 سیب


9- هیچ( حضرت نوح بود نه حضرت موسی)


10- خوب خودتونید دیگه( نام خودتان)



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1275
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روب رو شد.

قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد.

 

آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم.

قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.

بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد.

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد.

خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم!

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین.
 



:: موضوعات مرتبط: دخترونه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1113
|
امتیاز مطلب : 72
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 قبل از دبستان

 گریه نکن


• شیطونی نکن


• دست تو دماغت نکن


• تو شلوارت پی‌پی نکن


• مامانت رو اذیّت نکن


• روی دیوار نقاشی نکن


• انگشتت رو تو پریز برق نکن


• دمپایی بابا رو پات نکن


• به خورشید نگاه نکن


• شبها تو جات جیش نکن


• تو کمد مامان فضولی نکن


• با اون پسر بی‌تربیته بازی نکن


• اسباب‌بازی‌ها رو تو دهنت نکن


• زیر دامن شمسی خانوم رو نگاه نکن


• دماغت رو تو لوله جاروبرقی نکن

 

 دوره ی دبستان

• موقع رفتن به مدرسه دیر نکن


• پات رو تو جامیزی نکن


• ورقهای دفترت رو پاره نکن


• مدادت رو تو دهنت نکن


• به دخترهای مدرسه بغلی نگاه نکن


• تخته پاک‌کن رو خیس نکن


• حیاط مدرسه رو کثیف نکن


• با دخترها شمسی خانوم ((دکتربازی)) نکن


• دست تو کیف بغل دستیت نکن


• تخته‌سیاه رو خط‌خطی نکن


• گچ رو پرت نکن


• تو راهرو سرو صدا نکن


• تو کلاس پچ‌پچ نکن

 

 

 دوره ی راهنمایی

• ترقّه بازی نکن


• جاهای بدبد فیلمها رو نگاه نکن


• موقع برگشتن از مدرسه دیر نکن


• تو کوچه فوتبال بازی نکن


• دست تو جیبت نکن


• با مامانت کل‌کل نکن


• تو کلاس صحبت نکن


• بعد از ظهر سروصدا نکن


• با دختر شمسی خانوم منچ بازی نکن


• اتاقت رو شلوغ نکن


• روی میز بابات کتابهات رو ولو نکن


• عکس لختی تماشا نکن


• با بچّه‌های بی‌ادب رفت و آمد نکن


• جرّ و بحث نکن

 

 

 دوره ی دبیرستان

• با کامپیوتر بازی نکن


• تو حموم معطّل نکن


• تقلّب نکن


• با دوستات موتورسواری نکن


• عصرها دیر نکن


• با دختر شمسی خانوم صحبت نکن


• با بابات دعوا نکن


• تو کلاس معلّمتون رو مسخره نکن


• تو خیابون دنبال دخترها نکن


• مردم‌آزاری نکن


• نصف شب سرو صدا نکن


• فیلم سوپر نگاه نکن


• وقتت رو با مجله تلف نکن


• چشم‌چرونی نکن

 

 دوره ی دانشگاه

• رشته‌ای رو که دوست داری انتخاب نکن


•۲۴ ساعته چت نکن

• سر کلاس درس غیبت نکن


• با دختر شمسی‌خانوم دل و قلوه ردّ و بدل نکن


• خیابون‌ها رو متر نکن


• تو سیاست دخالت نکن


• با دخترهای مردم هر کاری دلت خواست نکن


• شب برای شام دیر نکن


• با مأمور پلیس کل‌کل نکن


• چراغ قرمز رو عشقی رد نکن


 • آستین کوتاه تنت نکن


• همه رو دودره نکن

 

 دوره ی سربازی

• موهات رو بلند نکن


• روت رو زیاد نکن


• از اوامر سرپیچی نکن


• فرار نکن


• با اسلحه شوخی نکن


• غیبت نکن


• به آینده فکر نکن


• درگیری ایجاد نکن


• به فرمانده بی‌احترامی نکن


• غیر از خدمت به هیچ چیز دیگری فکر نکن


• با رئیس عقیدتی جرّ و بحث نکن


• اعتراض نکن


• با دختر شمسی خانوم نامه‌نگاری نکن


• از تلف شدن وقتت ناله نکن


• از آشپزخونه دزدی نکن

 

 دوره ی شوهر بودن

• با زنت شوخی نکن


• زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن


• به زنت خیانت نکن


• با دوستانت الواتی نکن


• به زنهای دیگه نگاه نکن


• موبایلت رو قایم نکن


• از عکسهای قبل از ازدواجت نگهداری نکن


• پولت رو خرج دوستات نکن


• رفتار دوران مجرّدی رو تکرار نکن


• غیر از زندگی مشترک به هیچ چیز فکر نکن


• ریسک نکن


• بدون اجازهء زنت هیچ کاری نکن

 

 دوره ی پدر بودن

• بچّه رو تنبیه نکن


• به بچّه بی‌توجّهی نکن


• بچّه‌ت رو با بچّه‌های دیگه مقایسه نکن


• به بچّه توهین نکن


• بچّه رو از بازی منع نکن


• بچّه‌ت رو به کتک زدن بچّهء دختر شمسی خانوم تشویق نکن


• با بچّه کل‌کل نکن


• بچّه رو محدود نکن


• بچّه رو از جنس مخالف دور نکن


• به مادر بچّه بی‌توجّهی نکن


• بچّه رو به هیچ چیز مجبور نکن


• آزادی بچّه رو محدود نکن


• به حلال‌زاده بودن بچّه شک نکن


• از خواستهای بچّه چشم‌پوشی نکن

 

 

 دوره ی پیری

• برای بچّه‌هات مزاحمت ایجاد نکن


• نوه‌هات رو لوس نکن


• با پیرزن‌های دیگه معاشرت نکن


• به خاطراتت فکر نکن


• پولت رو خرج نکن


• هوس جوونی نکن


• غیر از آخرتت به هیچ چیز فکر نکن


• با زنت بی‌وفایی نکن


• از رفتن به خانهءسالمندان احساس نارضایتی نکن


• لباس شاد تنت نکن


• به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجّه نکن


• تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن


• از گذشته ناله نکن


• به هر کی رسیدی، نصیحت نکن


• به آینده فکر نکن

 

  دوره ی پس از مرگ

• حالا دیگه دورهء نکن تموم شد! حالا هر کاری دلت می‌خواد بکن...


• ...بکن


• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن
• ...بکن

• ...ولی فقط با روح دختر شمسی خانوم کاری نکن
 



:: موضوعات مرتبط: جالب و خواندنی , نصیحت های ضروری در سن های مختلف , ,
:: بازدید از این مطلب : 1290
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑



* تازگیا

 

تازگیا سفر میری جاهای پر خطر میری بی سرصدا بدون من تا ساحل خزر میری

تازگیا امون میدی گل شدی دست تکون میدی یه جوری به غریبه ها اداهاتو نشون میدی

تازگیا دوری چقد ساکت و مغروری چقد، چه کم باهام حرف میزنی راس راسی مجبوری چقد

تازگیا طلا شدی کم شدی کیمیا شدی دیگه صدام نمی کنی عین غریبه ها شدی

تازگیا باهام بدی، گفتی میام نیومدی نگفته بودی انقد بازی با دلو بلدی

تازگیا سرده نگات دیگه نمی لرزه صدات، برقی که دنبالش بودم رفته دیگه از تو چشات

تازگیا را نمیای سر قرارا نمیای، زمستونا نیومدی حالا بهارا نمیای

تازگیا تازگیا کم شدی،کم یه عالمه دوری از، نمی شه پیدات بکنم حتی واسه دوست دارم

تازگیا خیال کنم باید ازت سوال کنم، خیال داشتن تورو تو رویاهام محال کنم

تازگیا کم میارم به جای بارون می بارم یه جوری فرصت بده که بگم چقد دوست دارم

تازگیا چه ناز شدی عجیبی عین راز شدی، شعر و ترانتم خوبه کلی ترانه ساز شدی

تازگیا چه بی حواس عاشق داری از چپ و راست

تازگیا خیلی زیاد همش تورو یادم میاد، می ترسم از فکرای تو بلاهایی سرم بیاد

تازگیا عجیب شدی تنها که نه غریب شدی، به ما که می رسی یه کم نجیب بودی، نجیب شدی

تازگیا حرف شماس همش میگی دست خداس، اما بذار بهت بگم حسابت از همه جداس

تازگیا تو سال نو بدجر می میرم واسه تو چون میدونی دوست دارم ناز نکن از پیشم نرو، نامه رسید به آخرا باید سپردت به خدا فقط یه قولی بده که دلت بمونه پیش ما، امضای نامه اولی سرخه و خیلی مخملی با عطر کلی گل سرخ با چشم یه کم عسلی

*احسان جون تنهام نذار*

 


 



:: موضوعات مرتبط: شعر , ,
:: بازدید از این مطلب : 999
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:”عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم”

ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود.این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم بنابراین لطفا لباس های کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن

ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت ، راستی اون لباس های راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بردار !

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد.

هفته بعد مرد به خانه آمد ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه ؟

مرد گفت :”بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا،چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم . اما چرا اون لباس راحتی هایی که گفته بودم برایم نگذاشتی ؟”

جواب زن خیلی جالب بود.

زن جواب داد : لباس های راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم ؟!؟!؟!؟!



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1092
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

صدای پاشنه‌ی چکمه‌هایش را می‌شنیدم.

می‌دوید و صِدام می‌کرد. آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین...
نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید.

سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند.

کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند.

ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم.

شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش.

گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا،

دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم.

نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم.

خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد.

صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم.

می‌دوید و صِدام می‌کرد.

آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود.

کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم.

برای همیشه. باز کرده نکرده،

صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام - تو جانم.

تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود.

به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد.

سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون،

راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.

ترس‌خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.

گیج.

مَنگ.

هاج و واج نِگاش کردم.

توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش.

نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود.

چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.

چهار و چهل و پنج دقیقه!

گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1232
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :
هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."
دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."
آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "
جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "
او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه. من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "
" وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "
او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."
او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
" آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت ...
می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید ...
اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید ...
تقدیم به شما دوستان عزیزم آرزوی کافی برایتان میکنم



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1014
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

داستان اول : هوشمندانه سوال کنید

در بازگشت از کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد:

«فکر می کنی آیا می شود هنگام دعا کردن سیگار کشید؟

ماکس جواب می دهد: چرا از کشیش نمی پرسی؟»

جک نزد کشیش می رود و می پرسد:

«جناب کشیش، می توانم وقتی در حال دعا کردن »هستم، سیگار بکشم

»کشیش پاسخ می دهد: نه، پسرم، نمی شود. این بی ادبی به مذهب است.»

جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.

»ماکس می گوید: تعجبی نداره. تو سوال را درست مطرح نکردی. بگذار من بپرسم.»

ماکس نزد کشیش می رود و می پرسد: «آیا وقتی در حال سیگار کشیدنم می توانم دعا کنم »؟

کشیش مشتاقانه پاسخ می دهد: مطمئناً ، پسرم. مطمئناً !

داستان دوم : مادر …..(نمیدونم اسم این داستان رو چی بذارم)

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد.

پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت : ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی

فقط خواستم بگویم تولدت مبارک .

پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد

صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن

با شمع نیمه سوخته یافت… ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . . .

داستان سوم : اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده میشود .

پس از اندک زمانی داد شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید :

جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی که این ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و…

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:

با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.



:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1255
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 

* یادها رفتندو ما هم می رویم از یاد هم

 

* شیشه پنجره را باران شست .  از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست

 

* دل بسه دیگه گریه نکن دیگه رفت صداش نکن از تو قاب پنجره بیخودی نگاش نکن دیگه دل تنگ تو نیست دیگه همرنگ تو نیست

 

* خنده را در غصه ها جا می گذارم تا بیایی . بی تو من روی خوشی پا می گذارم تا بیایی

شاید این تنها گناه من باشد اما باز سرنوشتم را به خود وا می گذارم تا بیایی

 

* می رسد روزی که بی من روزها را سحر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی              



* اون همیشه با محبت برای من دیگه نیستی نگو صادقی رو عشقت آخه چشمات میگه نیستی

 

* افسوس که خاطرات در قلب می پوسد

 

* یک خاطره از تو برای من مانده فقط یک خاطره " خنده وقت رفتنت"

 

* کاش به تو دل نمی بستم

 

* با غم و گریه زاریم مگه عشقم برمیگرده

 

* وقتی که تو رفتی همه چیز رفت

 

* روزگارم مرد با تمام خاطراتش

 

*حسرتی گر به دلم هست همان دیدن توست

من پرستوی خزان دیده ی چشمان توأم

یک جهان احساس قربان کرده ام

یک نگاه سرد بارم می کنی

 

* من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام

 

* ای بسا در عشق تو منت کشیدم از دیگران

عاقبت چو خاری شدم در این جهان

 

* وای بر من اگر تو گم شده ام باشی

 

* چه شد که عاقبت از چشم مشتاق تو افتادم

 

* خوب می دونم تو اون آدم سلبق نیستی

من تورو خیلی میخوام تو صادق نیستی

 

*گر چه دنیا فراموش کند خاطره ها را

تو فراموش مکن آنچه میان من و توست

 

* چگونه دل تنگیایم را به تصویر بکشم

 

* یه جوری مدیونت شدم

سنگ خیابونت شدم

راهی میدونت شدم

اما بازم نیومدی

 

* امشب به قصه دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

 

*نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است

از این چه سود  که بر من در قفس باز است

 

* بگذارید و بگذرید . ببینید ودل مبندید . چشم بیندازید و دل مبازید که . دیر یا زود باید گذاشت و رفت


*هرگاه معبودت تورا به پرتگاهی فراخواند به او اعتماد کن . زیرا یا تو را در آغوش خواهد گرفت و یا پرواز را به تو خواهد آموخت

 

*هرچه گذشت رویا بود ... هرچه خواهد آمد واقعیت ...           

 

*تسلیت قلب صبورم دیگه اون دوست نداره

سهم اون یه عشق تازه       سهم تو طناب داره

 

* برگ، از درخت خسته می شه  پاییز بهونه است.

 

* سکوتم از رضایت نیست  دلم اهل شکایت نیست

 

* آسمان با دیگران صاف است و با ما ابر دارد . می شود روزی صاف با ما اما صبر دارد

 


* شاید اونجوری که باید قدرتو ندونستم . حرفایی بود توی قلبم من نگفتم، نتونستم

 

* هرکه آمد به سراغ دل من باخت و رفت

 

* چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو . خبر مرگ مرا با تو چه کسی می گوید

 

* سرنوشت این بود که تنها باشم

 

* وقتی نیستی چه کنم من با خاطراتم

 

*هانی  به کدامین گناه محکوم به تنهایی شدم

 

* برگردو خاطره هایت را مثل خودت از من بگیر

 

* بدون بعد رفتن تو روز و شب واسم سیاهه میدونم برنمی گردی اما باز چشام به راهه

 جای پات به روی قلبم هنوزم تازگی داره . نه باورم نمی شه می گن که منو دوستم نداره

 

* تو رفتی تا بی نهایت چشم براهتم هنوزم

 

* هر جا میرم یاد چشات تو قاب چشمای منه

صدات میا اما خودت نیستی دلم پر از غمه

 

* تو همونی که می گفتی تو دنیا هیشکی مثل من پیدا نمیشه

 

* اونیکه تازه اومدو توی دلم خاطره شد بهش بگین با رفتنش کار دلم یکسره شد

پر زدو رفت حتی برام خطو نشونم نکشید رفتو نشست رو شونه اونکه به فکرم نرسید

 

* غرورمو شکستیو گفتی بر اینجا نمون باشه می رم از پیش تو اما فقط اینو بدون. اگه میخوای با رفتنت تو اوج غربت بمیرم بودن من زحرت میده میذارم از اینجا میرم

 

* اونیکه پراشو بستنو نشست چه ساده پریدو دلمرو شکست

 

* حالا که نموندی بگو از من چی دیدی، چه ساده نشستی چه ساده پریدی

 

* اگه دلم جلو چشات ارزش نداره چرا شدی تو آسمونش تک ستاره

 

* با یاد تو خاطره هام زنده می مونه

شاید قسمت همینه خدا می دونه

 

* الهی دلت بسوزه تو که قلبمو سوزوندی

همسفر شدی تا رویا پای وعده هات نموندی



* آخه چه جوری قلبمو به رفتنت راضی کنم . وقتی نباشی چه جوری با سرنوشت بازی کنم. برو حالا که قلب تو خیال موندن نداره اما می دونم که یه روز یه جه منو کم میاره

 

* رفتی اما خاطراتت توی قلب من میمونه

هیشکی مثل تو بلد نیست دلمو بسوزونه
 



:: موضوعات مرتبط: آرزوهایم , ,
:: بازدید از این مطلب : 1241
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

.مدل جنتلمن( از نوع woman): خدا رو شکر بین این همه مدلای عجیب و غریب یه عده از دخترا (که واقعا معدودن) هم هستن که علاوه بر اینکه مد روز وتحصیل کرده هستن خودشونو گم نکردن و فارق ازسرگرمیهای الکی تو زندگی دنبال پیشرفتن.

2.مدل نازنازی:این مدل کارو زندگیشون با دوستا بیرون رفتن و تلفن و چته و تا 50 سالگی تو اتاقشون عروسک نگه میدارن فعالیتهاشونم شامل خریدن هر چیز مد روزو به باد دادن پولای باباجون هست.

3.مدل اجتماعی:این عده بیشتر شامل دخترای فمینیستیه که عاشق شرکت تو فعالیتهای اجتماعین
ولی وسط همون کارها هم تا یکم کار جدی بشه دادشون در میاد که بابا ما خانومیم این قدر کار سخت بهمون ندین!

4.مدل مرد ذلیل:این مدل که در حال انقراضن عاشق شوهر کردن و بشور بسابن
(به علت کمیاب بودن این مدل نتونستم اطلاعات بیشتری در موردشون پیداکنم).

5.مدل مامانم اینا:این مدل دخترای محبوب مادراشونن و همه کاراشونو با نظر مادرشون انجام میدن خیلیاشونو میشه تو گروه خرخونا که تو پایین توضیح دادم هم پیدا کرد.

6.مدل ضد پسر:این مدل همه ی فکر و ذکرشون اینه که یه پسرو ضایع کنن و تا یک سال این اتفاق خجسته رووسه دوست و آشنا تعریف کنن

7.مدل خرخون:این مدل تو زندگی فقط یه کار بلدن اونم درس خوندنه تو بحرشونم که بری میبینی از دیپلم خیاطی بگیر تا گواهینامه زیر دریایی رو گرفتن .ولی پای عمل که برسن هیچی بلد نیسن

8.مدل روشنفکر:این مدل خودشونو عقل کل میدونن و عشق شرکت تو کلاسهای مختلفن از یوگا بگیر تامدیتیشن و ...

9.مدل سرگردون:خانومای عزیزی که این مطلبو خوندین و جزو هیچکدوم نبودین/شما شامل ترکیب هچل هفتی از مدلای بالا هستین که به مدل سرگردون معروف



:: موضوعات مرتبط: دخترونه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1098
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : پنج شنبه 5 اسفند 1389 | نظرات ()